حدود 20 نتیجه (1.14) ثانیه پخش همه دارای پیشواز
زبان
نتایج فارسی نمایش داده شود

Nameye Pedar - Babak Radmanesh

 Lyrics Music Nameh Pedar Babak Radmanesh    نامه ای که مینویسم جوهرش از خون دله نامه ای که مینویسم جوهرش از خون دله از همون روزی که رفتی قصه هات مهمون دله از همون روزی که رفتی قصه هات مهمون دله به من بگو به من بگو ، به من بگو بابا قربونت بشه کی برمیگردی آخرای عمرشه کی برمیگردی بابا قربونت بشه کی برمیگردی آخرای عمرشه کی برمیگردی   گفتی خداحافظ و من سفر بخیر گفتم و گریه کردم گفتی خداحافظ و من در و به روم بستم و گریه کردم بی تو دله غم زده ام شکست و ویرانه ی قصه ها شد گفتی خداحافظ و من از این جهان رستمو گریه کردم به من بگو به من بگو ، به من بگو بابا قربونت بشه کی برمیگردی آخرای عمرشه کی برمیگردی بابا قربونت بشه کی برمیگردی آخرای عمرشه کی برمیگردی   تو که گفتی میری و برمیگردی دلتنگ من میشی و بر میگردی تو که گفتی غمگینی از جدایی دل به وطن میدی و برمیگردی به من بگو به من بگو ، به من بگو بابا قربونت بشه کی برمیگردی آخرای عمرشه کی برمیگردی بابا قربونت بشه کی برمیگردی آخرای عمرشه کی برمیگردی   در لحظه ی بدرود تو خورشید چشاش و بست و رفت سنگی اومد از کوه غم قلب منو شکست و رفت گفتم اگه میشه نرو گفتی مگه دست منه رفتی و دل از یاد تو یه لحظه دل نمیکنه به من بگو به من بگو ، به من بگو بابا قربونت بشه کی برمیگردی آخرای عمرشه کی برمیگردی بابا قربونت بشه کی برمیگردی آخرای عمرشه کی برمیگردی تکست آهنگ   

Bi Nami - Alireza Azar

کنار خودم مینشینم کنارم شلوغ است و از سفره ی زندگی هرچه خوردم دروغ است خودم با خودم پشت میزم غریبه ام مریضم اجازه دهید آخرین چای خود را بریزم خودم با خودم گوشه ای از غمم می‌نویسم هنوز عشق شعرم برای نوشتن مریضم دلم آشیان ابابیل وهم و خیال است قسر رفتن از سنگ باران شعرم محال است در اندیشه ام دیو مضمون سبک‌سر نشسته و بر دفترم عقده ای غول‌پیکر نشسته زنی که جنونش جنینی به دنیا نیاورد عروسم دو خط شعر وامانده بالا نیاورد زمینگیرم و دیدن و لمس پایان بعید است کسی رشته های رسیدن به ما را جویده ست؟ چه غم که شعورم رسیده به جولان جاده جهان رخصت ماندگاری به شاعر نداده کرختم شبیه کسی که نخوابیده شب را و تسخر زده از لجاجت ادیب و ادب را کج و معوجم مثل یک گریه پشت لبخند کرختم شبیه لباسی که افتاده از بند بگویید همسنگ من در ترازو چه دارید؟ مرا روبروی کدام آرزو می‌گذارید؟ که من ختم دردم مرا خط پایان ببینید تگرگم مرا از پس شیشه هاتان ببینید من از تیره ی خون و فامیل مرگم بفهمید خطر نوشتان قصه ام را اگر کم بفهمید خداوند طوفان و هوهوی سرد زمانم تمام جهان دود بدمزه‌ای در دهانم چه مردان که با زخم من دل به توتون سپردند چه زن ها که دل را به محرابی از خون سپردند نهالم که سیگاری از برگ خود در دهانم قسم خورده‌ام بر سر نعش شعرم بمانم من از دوره ای آمدم که جهان مثنوی بود فقیر درِ خانه در مکتب مولوی بود و شمس شریف عزت مقصدش شهرمان بود و هر کودکی در صف آب و نان قهرمان بود من از دوره ای آمدم که اگر می‌شکستند به قدر نیاز از درختان تر میشکستم من از دوره ای آمدم که خزانش خزان بود و باران بی پرده با پنجره مهربان بود زنان دامن چینی و خال هندی نبودند پسرها دو خط نامه را مثنوی می‌سرودند من از دوره ای آمدم که افق نردبان داشت و عشق ارتفاعی به اندازه ی آسمان داشت کلاف جهان اینچنین درهم و گم نمی‌شد و هرگز پدر خاک یک ساق گندم نمی شد سر سفره های ادب نان نبود و خدا بود شرافت برامان حسابی حسابش جدا بود خدامان خودی بود و با چشممان دیده بودیم و صد مرتبه سیب همسایه را چیده بودیم و مادر که حل شد میان شب و آتش و آب و مادر خلاصه شد آخر به گهواره ی خواب و مادر که هر شب تماشا به لولای دربست مگر در جهان از دل مادر آیینه تر هست؟ به فحشش کشیدند و شاعر زبان در دهان بست مگر در جهان از دل مادر آیینه تر هست؟ الهی به این خانه‌های کنار زمستان به این عقده های پر از باد و بوران و طوفان به این چشمه های غضب کرده در مکتب شعر به دنیای خالی تنگ آمده در شب شعر کنار تمنای شهوت تمنای دیدن به آن لحظه های به زور لگد قد کشیدن کنار حماسی ترین لحظه ی فحش و نیرنگ به چشم رفیقان پهلو نشین نظرتنگ نگاهی کن و دستشان را به دست خودت گیر که از پای دیوانگان واشده بند و زنجیر مرا روبروی خودم از خودت رو مگردان که این دفعه می‌میرم از دنگ و فنگ خیابان از این پنجره تا خیابان امید وصال است که این زنده بودن فقط زندگی را وبال است و خواهد شکست این تنفس هر عهدی که بسته ست چه کس این جهان قضا را به ریش قدر بست؟ کدامین رفاقت مرا پشت بخل تو گم کرد؟ منی که غمم را جهان دید و طاقت نیاورد من از کوچه ی رنجش و خون به اینجا رسیدم مرا هو کشیدند اگر دست بالا رسیدم هزاران مهاجر در افکار من لانه کردند و خون مرا جرعه جرعه به پیمانه کردند خودم دیده‌ام کاروان ابابیلیان را به خون سرخ کردند سامانیان مولیان را شمایی که در سر سرِ ذبح آینده دارید پس از شوخی تلخ دنیا شما خنده دارید مرا اشتیاق چک و چانه و کلکلی نیست مرا شوق میز و مجیز و صف و صندلی نیست عزیزان، عزیزم به شعری که ناخوانده مانده خدا پای دلدادگی را به شعرم کشانده من از ایل دیوانگانِ رسیده به مرگم شما آخر لطف ِ باران ولی من تگرگم شما آبشارید و من صخره ام این به من چه؟ سرافرازم و جوی جاری به پایین به من چه؟ من عمری نشستم فقط زهرماران چشیدم من از شاعری زخم آن را به دوشم کشیدم که تا نامی از من شنیدید خنجر کشیدید سپس تسمه از گُرده ی هر برادر کشیدید شما که همه زندگیتان فقط صرف من شد و تا حرفی از اسمم آمد دمل ها دهن شد شما که به زیر تن سایه ها سایه دارید چه کاری به اشعار کمرنگ و بی مایه دارید؟ من از محنت و رنج دنیا گرفتارِ دردم دعا کن به ته‌مانده های خودم برنگردم من از زخم نفرت به دل داغ دیرینه دارم و پشت سرم کوهی از نفرت و کینه دارم من از غمزه ی فومنی شعر ناقص ندیدم غزل گفتم و پنجه بر باد و باران کشیدم که در من دو خط یشم و مرمر هنوز از تو دارم کجا مرده شیون؟ که سر بر مزارش گذارم شب اعتصام است و صد محتسب بر مسیرم کنار کدامین غزل جان پناهی بگیرم بگو شاه یوشین قبای پُر از زخم دوران کجای شب تیره و خاکی و خشک تهران بیاویزم و شعر بکر از گریبان درآرم و یا در سرم بوته ی شوکرانی بکارم شما نام نامی شعرید، ساکت نمانید منو نام من، مرا هیچ نامید شما ظرف لبریز ارزن و من دانهء آن که آن دانه هم نیستم من به قرآن.. ترانه سرا   ترانه شعر آهنگ برای اولین بار در   

Be Name Biname Ou - Pedram Bikineh

متن این موزیک موجود نیست شما می توانید با ثبت متن موزیک این اثر از طریق وب سایت صدایاب به گسترش سایت ارسال متن این اثر لطفا اینجا کلیک نمایید. توجه داشته باشید متن ها بعد از تایید مدیران نمایش داده خواهد شد

Sahne - Alireza Azar

 Lyrics Music  Sahneh Alireza Azar    لبخند مرا بس بود آغوش لهم میکرد آن بوسه مرا میکشت لب منهدمم میکرد آن بوسه و آن آغوش قتاله و مقتل بود در سیر مرا کشتن این پرده ی اول بود هرکس غم خود را داشت هرکس سر کارش ماند من نشئه ی زخمی که یک شهر خمارش ماند یا کُنج قفس یا مرگ این بخت کبوتر هاست دنیا پُل باریکی بین بد و بدترهاست ای بر پدرت دنیا آن باغ جوانم کو دریاچه ی آرامم کوه هیجانم کو بر آینه ی خانه جای کف دستم نیست آن پنجره ای را که با توپ شکستم نیست پشتم به پدر گرم و دنیا خود ِ مادر بود تنها خطر ممکن اطراف سماور بود از معرکه ها دور و در مهلکه ها ایمن یک ذهن هزار آیا از چیستی آبستن یک هستی سردستی در بود و عدم بودم گور پدر دنیا مشغول خودم بودم هر طور دلم میخواست آینده جلو میرفت هر شعبده ای دستش رو میشد و لو میرفت صد مرتبه میکشتند یکبار نمیمردم حالم که بهم میریخت جز حرص نمیخوردم آینده ی خیلی دور ماضی بعیدی بود پشت در آرامش طوفان شدیدی بود آن خاطره های خشک در متن عطش مانده آن نیمه ی پُر رنگم در کودکی اش مانده اما منه امروزی کابوس پُر از خواب است تکلیف شب و روزم با دکتر اعصاب است نفرین کدام احساس خون کرد جهانم را با جهد چه جادویی بستند دهانم را من مرد شدم وقتی زن از بدنش سر رفت وقتی دو بغل مهتاب از پیرهنش سر رفت اندازه ی اندوهم اندازه ی دفتر نیست شرح دو جهان خواهش در شعر میسر نیست یک چشم پُر از اشک و چشم دگرم خون است وضعیت امروزم آینده ی مجنون است سر باز نکن ای اشک از جاذبه دوری کن ای بغض پُر از عصیان این بار صبوری کن من اشک نخواهم ریخت این بغض خدادادی ست عادت به خودم دارم افسردگی ام عادی ست پس عشق به حرف آمد ساعت دهنش را بست تقویم به دست خویش بند کفنش را بست او مُرده ی کشتن بود ابزار فراهم کرد هوای هزاران سیب قصد منه آدم کرد لبخند مرا بس بود آغوش لهم میکرد آن بوسه ما میکشت لب منهدمم میکرد آن بوسه و آن آغوش قتاله و مقتل بود در سیر مرا کشتن این پرده ی اول بود تنها سر من بین این ولوله پایین است با من همه غمگینن تا طالع من این است در پیچ و خم گله یکبار تو را دیدم بین دو خیابان گُرگ هی چشم چرانیدم محض دو قدم با تو از مدرسه در رفتم چشمت به عروسک بود تا جیب پدر رفتم این خاصیت عشق است باید بلدت باشم سخت است ولی باید در جذر و مدت باشم هرچند که بی لنگر هرچند که بی فانوس حکم آنچه تو فرمایی ای خانوم اقیانوس کشتی و گذر کردی دستان دعا پشتت بر گود گلویم ماند جا پای هر انگشتت از قافله جا ماندم تا همقدمت باشم تا در طبق تقسیم راضی به کمت باشم آفت که به جانم زد کِشتم همه گندم شد سهم کم من از سیب نان شب مردم شد ای بر پدرت دنیا آهسته چه ها کردی بین منو دیروزم مغلوبه به پا کردی حالا پدرم غمگین مادر که خودآزار است تنهایی بی رحمم زیر سر خودکار است هر شعر که چاقیم از وزن خودم کم شد از خانه به ویرانه از خانه به ویرانه از خانه به ویرانه ، تکرار سلوکم شد زیر قدمت بانو دل ریخته ام برگرد از طاق هزاران ماه آویخته ام برگرد هرچیز به جز اسمت از حافظه ام تُف شد تا حال مرا دیدند سیگار تعارف شد گیجی نخ اول خون سرفه ی آخر شد خودکار غزل رو کرد لب زهر مکرر شد گیجی نخ دوم بستر به زبان آمد هر بالش هرجایی یک دسته کبوتر شد گیجی نخ سوم دلشور برش میداشت کوتاهی هر سیگار با عمر برابر شد گیجی نخ بعدی در آینه چین افتاد رویی که کنارم بود هذیان مصور شد در ثانیه ای مجبور نبض از تک و تا افتاد اینگونه مقدر بود اینگونه مقرر شد ما حاصل من با توست قانون ضمیر این است دنیای شکستن هاست ما جمع مکثر شد سیگار پس از سیگار کبریت پس از کبریت روح از ریه ام دل کند در متن شناور شد فرقی که نخواهد کرد در مُردن من تنها با آن گره ابرو مردن علنی تر شد یک گام دگر مانده در معرض تابوتم کبریت بکش بانو من بشکه ی باروتم هر کس غم خود را داشت هرکس سر کارش ماند من نشئه ی زخمی که یک زخم خمارش ماند چیزی که شکستم داد خمیازه ی مردم بود ای اطلس خواب آلود این پرده ی دوم بود هرچند تو تا بودی خون ریختنی تر بود از خواهر مغمومم سیگار تنی تر بود هرچند تو تا بودی هر روز جهنم بود این جنگ ملال آور بر عشق مقدم بود هرچند تو تا بودی ساعت خفقان بود و حیرت به زبان بود و دستم به دهان بود و چشمم به جهان بود و بختک به شبم آمد روزم سرطان بود و جانم به لبم آمد هرچند تو تا بودی دل در قدحش غم داشت خوب است که برگشتی این شعر جنون کم داشت ای پیکر آتش زن بر پیکره ی مردان ای سقف مخدرها جادوی روان گردان ای منظره ی دوزخ در آینه ای مخدوش آغاز تباهی ها در عاقبت آغوش ای گاف گناهی ها ای عشق بانوی بنی عصیان ای گندم قبل از کشت ای کودکی شیطان ای دردسر کش دار ای حادثه ی ممتد ای فاجعه ی حتمی قطعیت صد در صد ای پیچ و خم مایوس دالان دو سر بسته بیچارگی سیگار در مسلخ هر بسته ای آیه ی تنهایی ای سوره ی مایوسم هرقدر خدا باشی من دست نمیبوسم ای عشق پدر نامرد سر سلسله ی اوباش این دم دمه ی آخر را این بار به حرفم باش دندان به جگر بگذار یک گام دگر باقی ست این ظرف هلاهل را یک جام دگر باقی ست دندان به جگر بگذار ته مانده ی من مانده از مثنوی بودن یک بیت دهن مانده دنیا کمکم کرده است از جمع کمم کرده است بی حاصل و بی مقدار یک صفر پس از اعشار یک هیچ عذاب آور آینده ی خواب آور لیوان پُر از خالی دلخوش به خوش اقبالی راضی به اگر شاید هرچیز که پیش آید سرگرم سرابی دور در جبر جهان مجبور لبخندی اگر پیداست از عقده گشایی هاست ما هر دو پُر از دردیم صدبار غلط کردیم ما هر دو خطا کاریم سرگیجه ی تکراریم من مست و تو دیوانه مارا که برد خانه دلداده و دلگیرم حیف است نمیمیرم ای مادر دلتنگم دل باز ترین تابوت دروازه ی ازناسوت تا شعشعه ی لاهوت بعد از تو کسی آمد اشکی به میان انداخت آن خانوم اقیانوس کابوس به جان انداخت ای پیچ و خم کارون تا بند کمربندت آبستن از طغیان الوند و دماوندت جانم به دو دست توست آماده ی اعجازم باید منو شعرم را در آب بیاندازم دردی که به دوشم ماند ازکوه سبک تر نیست این پرده ی آخر بود اما غم آخر نیست دستان دلم بالاست تسلیم دو خط شعرم هرآنچه که بودم هیچ این بار فقط شعرم تکست آهنگ   

Lahad - Alireza Azar

بر حذر باش که این راهِ پر از بیم و امید دلِ پُر خواهد و پای سبک و دست تهی بر حذر باش که فرقی نکند در صفِ حشر قدِ رنجور علف با تنهء سروِ سهی تبِ اندوه بگیرد بدنت را محکم تک و تنها سفری رو به نهایت باشی زیر دستان لَحَد غرق خجالت بشوی تازه فکر قدغن های خدایت باشی دست و پا بسته، دهان بسته، جهان هم بسته ثانیه میرود و باز نمی گردد هیچ لحظه وقتی برود تا که به پایان برسد ته نشین می شود، آغاز نمی گردد هیچ تبِ اندوه بگیرد بدنت را مُحکم تک و تنها سفری رو به نهایت باشی زیر دستانِ لَحَد غرق خجالت بشوی تازه فکرِ قدغن های خدایت باشی حق و ناحق شدنِ عمر مساوی بشود کی قدم در گذرِ معرکه کافیست عزیز هر چه کردی به خودت کردی و در خود بنویس ساعتِ خواب شده، وقت تلافیست عزیز قبلِ هر چیز بگویم که من آنم که شبی تا لبِ پنجره رفت و به اتاقش برگشت گرچه استادِ هنر دست به رویش نکشید بالِ پروانه شد و نرم و مُنقَّش برگشت من همانم که شبی عشق، به تاراجش برد همچو حلّاج به خاکسترِ تشویش نشست در سرش سورهءِ تکویر مُجَسَم میشد قبلِ هر زلزله ای در خودش آرام شکست سیلِ غم بود که از گونه ی خشکش می ریخت و عزادارِ خودش بود که در خود می سوخت چشم بر وسوسه ها بست، و چیزی نشنید گفتنی بود ولی باز دهانش را دوخت آخرین مانده ی دورانِ اگر کشف و شهود آخرین مصرع خلقت، که به پایان نرسید اولین نامه ی تاریخ به امضایِ اَلَست آن که کوشید ولی حیف به انسان نرسید آنکه تصمیم گرفت آتشِ بَلوا باشد وسطِ مغلطه در مغلطه تنها باشد بین چین است و چُنان طرحِ معما باشد پاسخِ سوره چو شد، آیه ی آیا باشد آنکه لیچار شنید از همه و هیچ نگفت دوش و دوشاب به دوش از همگان دست کشید گله از هیچکسی هیچ نکرد و نبُرید تا تهِ حادثه ناخن پسِ بن بست کشید رو به فقدان خودش تَهی دست پرید آنکه میدید نشستند خرابش بکنند خوب میدید به منظور، عزیزش کردند صفحه از پشت گرفتند کتابش بکنند آنکه از حلقهءِ مفقود، لبی باز نکرد آنکه از تو سَری و تهمتِ تاریخ گذشت قدسیان را به لبِ منظرهءِ هیچ کشاند آنکه از خاج و صلیب و خطر و میخ گذشت آنکه نان خواست ولی دود فقط سهمش شد آنکه از گندمِ آغشته به خون، حیف گذشت او که دیوانهءِ دیوانگیِ پنجره بود آنکه از عافیتش محضِ جنون حیف گذشت آنکه دلتنگِ خودش بود، به جوهر که رسید نامه رو کرد و به پاهای کبوترها بست تشنه لب ساحلِ عریان، هوسش را میکرد گوش ماهی به سرِ گیسوی دخترها بست آنکه نُه ماه در اندیشه‌یِ پرواز گریست آنکه بر معرکه ای داغ و مشخص افتاد نطفهءِ هیچکسی در شدنش دست نداشت آنکه زاییده نشد، از غزلی پس افتاد آنکه اندازهءِ یک عمر به مُردن چسبید زندگی کرد به امید شبِ پایانی انتهای همهءِ پنجره ها دیوار است آخرین پنجره را هم که خودت میدانی مستِ اندوهِ حماسی وسطِ لحن و بیان آخرین غمزهءِ اوزانِ مُتَنتَن بودم پشت کمرنگ ترین فاجعه ها کشف شدم آنکه در سفسطه جان کَند، فقط من بودم چاره‌ای نیست از این راه گذر باید کرد باید از وادیِ مشکوک به پایان برسی این همه کوچه و پس کوچه که گَز کردی باز باید آخر به همین پیچِ خیابان برسی زندگی جایِ بدی بود، نمی فهمیدیم و تمام هیجاناتِ جهان گور شدند جبر از آغاز جهان مسئله ی تلخی بود اختیار آمد و مجبور به مجبور شدند دست و پا بسته، دهان بسته، جهان هم بسته ثانیه میرود و باز نمی گردد هیچ لحظه وقتی برود تا که به پایان برسد ته نشین می شود آغاز نمی گردد هیچ فرصت از دست رود، لحظه به آخر برسد بادِ مُردن بوَزد قائله پایان برسد دستِ قدّارِ زمان جام بچرخاند و بعد تیغهءِ تُندِ عجل باز به انسان برسد حق و ناحق شدنِ عمر مساوی بشود هی قدم در گذرِ معرکه کافیست عزیز هر چه کردی به خودت کردی و از خود بنویس ساعت تلخ شنی، وقت تلافیست نریز رو به رو حادثه مرگ مُجَسَم گردد دستت از خالیه عالم سبدی پُر باشد بی هوا سُر بخوری در تلهءِ خوف و رجا وانگهی دور و برت حلقهءِ آجر باشد تبِ اندوه بگیرد بدنت را محکم تک و تنها سفری رو به نهایت باشی زیرِ دستان لَحَد غرق خجالت بشوی تازه فکرِ قدغن های خدایت باشی ما چه کردیم که در آینهءِ مرگ هنوز هوسِ حق کشی و حق خوری آینده ماست تا دَمِ مرگ خطرناک ترین حالِ جهان باعث رخوت و دلبستگی و خنده ماست بر حذر باش که این راهِ پُر از بیم و امید دلِ پُر خواهد و پای سبک و دست تَهی بر حذر باش که فرقی نکند در صفِ حشر قدِ رنجورِ علف با تنهء سروِ سهی با توام مرگِ پس از زنده به گوری و جنون با توام گوش بده حرف زیاد است هنوز آخرین برگِ درختانِ لبِ جادهءِ پوچ سینه تو سینه‌یِ هوهو کشِ باد است هنوز آتش معرکه بالاست پِیِ دود برو هر کجا حضرت دادار که فرمود برو در پِیِ گنگ ترین حلقهءِ مفقود برو تو که رفتی پِیِ تاب و تپش رود برو به قدم‌های اسیرِ لجنم فکر نکن من همین بیخِ گُذر چشم به خون میبندم و به هر دشنه که تهدید کند میخندم من به هر زندهءِ ناچار نمی پیوندم من به دستانِ خودم گورِ خودم را کندم به پذیرایی و دفن و کفنم فکر نکن گاهی آهنگِ زلیخاست در آشوبِ دهان با چه سمع و بصری شکوِه بگوید کنعان یوسفِ دورِ مرا از غمِ تهمت بِرَهان گرچه رو زخمی ام و دستْ کج و تُند زبان به سر و صورت و دست و دهنم فکر نکن بعدِ صد مرتبه توبیخ غلط کردی باز؟ ما که هستیم تو دنبال چه میگردی باز؟ ماشه ات را بِچِکان مَرگ، اگر مَردی باز تو که از منزلِ منقل تبر آوردی باز هی به آیا بزنم یا نزنم فکر نکن مرگِ من، دل به طلوع شبِ جانکاه نده رو به این خنده یِ در گریهءِ گهگاه نده دل به تصویر بر آب آمدهءِ ماه نده بختِ نامرد بزن بد به دلت راه نده به غم‌انگیزیِ فرزند و زنم فکر نکن از من و بودن با من بگذر هم بستیز پشت من منتظر خنجرِ تیز است عزیز صاف بنشین وسطِ کتف من ای خنجرِ تیز نفسی تازه کن و اَرّه بکش شاخه بریز به غمِ جوجه کلاغی که منم فکر نکن عاقبت تابِ مرا تاب نخواهی آورد دشنه گر دشنهءِ تو شهر به ما گوید مَرد دست بردار از این زیر و بمِ در پیگرد شک نکن بی تو از این وَرطه گذر خواهم کرد به نشانی که نماند از بدنم فکر نکن فصلِ پاییز رسید و غزلی نشکفتم مثل بید از گذرِ باد بِهَم آشفتم مثل برگ از بغلِ شاخه زمین می اُفتم من که از منطق و دستورِ حقیقت گفتم به مضامینِ مَجازیِ تنم فکر نکن گر چه بد رفتی و بد کردی و بد خواهم دید گرچه با خونِ خودم پشت دلم داغ زدید با توام ای خطِ ابرویِ کجِ در تهدید باز با این همه هر وقت غمی شیهه کشید من همین نبشِ چنار و چمنم فکر نکن مثل سیگارترین لحظهءِ بی همنفسی مثل دیوارترین خاطره پژواکم کن قطره اشکی بچکان گونهءِ گُل خشک شده ست لقمه‌ای اَبر از اندازهءِ دریا کم کن افتضاحم،تَنِشَم، مثل دو شب مانده به عید مثل دستان پدر در افق فقر و سکوت مثل تُنگٍ عطشِ ماهی و اعصابِ سگی مثل خمیازهء مادر وسطِ سیب و سقوط نفس از دورترین مَنفذِ دنیا که رسید مرگ از آغاز خودت هم به تو نزدیک تر است تویِ دالانِ رسیدن به چه میپیچی باز راه برگشتنت از رفت که باریک تر است اولین مرحلهءِ عشق دگردیسی بود یعنی از من به تو رفتن، به تو محدود شدن یعنی از شاخه تبر، از تبر اَلوار سپس خُرده هیزم شدن و عاقبتش دود شدن مثل اندیشه‌ی کودک، پُرم از هر چه هوس حلقهءِ گم شدهءِ آدم و حیوان بودن آدمِ حیطهءِ بالا فقط آدم میشد لقمهءِ سیب کشانید به انسان بودن مثلِ یک جوجهءِ گنجشک دهن وا کردیم آسمان کِرم بریزد، شکمی سیر کنیم خواب دیدیم زمین مزرعه را میبلعد گیر کردیم که اینبار چه تعبیر کنیم سنگ اول همهءِ خاطره هایت مُردند سنگ دوم همهءِ حال، همین گودال است سنگ سوم که شروع همهءِ آینه هاست قصه تا قَطعهءِ آخر به همین منوال است  

Be Name Pedar - Ali Zia

متن این موزیک موجود نیست شما می توانید با ثبت متن موزیک این اثر از طریق وب سایت صدایاب به گسترش سایت ارسال متن این اثر لطفا اینجا کلیک نمایید. توجه داشته باشید متن ها بعد از تایید مدیران نمایش داده خواهد شد

Be Name Pedar - Hamid Rashidi

متن این موزیک موجود نیست شما می توانید با ثبت متن موزیک این اثر از طریق وب سایت صدایاب به گسترش سایت ارسال متن این اثر لطفا اینجا کلیک نمایید. توجه داشته باشید متن ها بعد از تایید مدیران نمایش داده خواهد شد

Toomor 2 - Alireza Azar

زندگی یک چمدان است که می آوریش بار و بندیل سبک می کنی و می بریش خودکشی،مرگ قشنگی که به آن دل بستم دسته کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم گاه و بیگاه پُر از پنجره های خطرم به سَرم می زند این مرتبه حتما بپرم گاه و بیگاه شقیقه ست و تفنگی که منم قرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منم چمدان دست تو و ترس به چشمان من است این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است قبل رفتن دو سه خط فحش بده،داد بکش هی تکانم بده،نفرین کن و فریاد بکش قبل رفتن بگذار از تهِ دل آه شوم طوری از ریشه بکش ارّه که کوتاه شوم مثل سیگار،خطرناک ترین دودم باش شعله آغوش کنم حضرت نمرودم باش مثل سیگار بگیرانم و خاکستر کن هر چه با من همه کردند از آن بدتر کن مثل سیگار تمامم کن و ترکم کن باز مثل سیگار تمامم کن و دورم انداز من خرابم بنشین،زحمت آوار نکش نفست باز گرفت،این همه سیگار نکش آن به هر لحظه ی تب دار تو پیوند، منم آنقدر داغ به جانم ،که دماوند منم توله گرگی ،که در اندیشه ی شریانِ منی کاسه خونی،جگری سوخته مهمان منی چَشم بادام،دهان پسته،زبان شیر و شکر جام معجونِ مجسم شده این گرگ پدر تا مرا می نگرد قافیه را می بازم ... بازی منتهی العافیه را می بازم سیبِ سیب است تَن انگیزه ی هر آه منم رطب عرشِ نخیل او قدِ کوتاه منم ماده آهوی چمن،هوبره ی سینه بلور قاب قوسِین دهن، شاپریه قلعه ی دور مظهر جانِ پلنگم که به ماهی بندم و به جز ماه دل از عالم و آدم کندم ماهِ بیرون زده از کنگره ی پیرهنم نکند خیز برم پنجه به خالی بزنم خنده های نمکینت،تب دریاچه ی قم بغض هایت رقمی سردتر از قرنِ اتم مویِ بَرهم زده ات،جنگل انبوه از دود و دو آتشکده در پیرهنت پنهان بود قصه های کهن از چشم تو آغاز شدند شاعران با لب تو قافیه پرداز شدند هر پسربچه که راهش به خیابان تو خورد یک شبه مرد شد و یکه به میدان زد و مُرد من تو را دیدم و آرام به خاک افتادم و از آن روز که در بندِ توام آزادم چشممان خورد به هم،صاعقه زد پلکم سوخت نیزه ای جمجمه ام را به گلوبند تو دوخت سَرم انگار به جوش آمد و مغزم پوسید سرطانی شدم و مرگ لبم را بوسید دوزخِ نی شدم و شعله دواندم به تنت شعله پوشیدم و مشغولِ پدر سوختنت به خودم آمدم انگار تویی در من بود این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود پیش چشم همه از خویش یَلی ساخته ام پیش چشمان تو اما سپر انداخته ام ناگهان دشنه به پشت آمد و تا بیخ نشست ماه من روی گرفت و سر مریخ نشست آس ِ در مشتِ مرا لاشخوران قاپ زدند کرکسان قاعده را از همه بهتر بلدند چایِ داغی که دلم بود به دستت دادم آنقدر سرد شدم،از دهنت افتادم و زمینی که قسم خورد شکستم بدهد و زمان چَنبره زد کار به دستم بدهد تو نباشی من از آینده ی خود پیرترم از خر زخمیِ ابلیس زمین گیر ترم تو نباشی من از اعماق غرورم دورم زیر بی رحم ترین زاویه ی ساطورم تو نباشی من و این پنجره ها هم زردیم شاید آخر سر ِ پاییز توافق کردیم هر کسی شعله شد و داغ به جانم زد و رفت من تو را دو... دهنه روی دهانم زد و رفت همه شهر مهیاست مبادا که تو را آتش معرکه بالاست مبادا که تو را این جماعت همه گرگند مبادا که تو را پی یک شام بزرگند مبادا که تو را دانه و دام زیاد است مبادا که تو را مرد بد نام زیاد است مبادا که تو را پشت دیوار نشسته اند مبادا که تو را نا نجیبان همه هستند مبادا که تو را تا مبادا که تورا باز مبادا که تو را پرده بر پنجره انداز مبادا که تو را دل به دریا زده ای پهنه سراب است نه برف و کولاک زده راه خراب است نرو بی تو من با بدن لخت خیابان چه کنم با غم انگیزترین حالت تهران چه کنم بی تو پتیاره ی پاییز مرا می شکند این شب وسوسه انگیز مرا می شکند بی تو بی کار و کسم وسعت پشتم خالیست گل تو باشی من مفلوک دو مشتم خالیست بی تو تقویم پر از جمعه بی حوصله هاست و جهان مادر آبستن خط فاصله هاست پسری خیر ندیدهَ م که دگر شک دارم بعد از این هم به دعاهای پدر شک دارم می پرم ،دلهره کافیست خدایا تو ببخش ... خودکشی دست خودم نیست، خدایا تو ببخش

Youzpalangan - Nima Aziminejad

آری آری یوزپلنگان به نام ایران دعای پیران نشان دهید آن شکوه ایران یوزپلنگان به نام یزدان رستم دستان نشان دهید آن شکوه ایران یوزپلنگان به چنگ و دندان غرور مردان نشان دهید آن شکوه ایران یوزپلنگان همه به پیش به سوی جام تو قهرمان همه به پیش به .سوی جام تو قهرمان روی به بام همه به پیش به سوی که ناممان .جهان پهلوانه یوزپلنگان به عشق علی پوریای ولی جوانمردی تختی با هر سختی به عرق نام پدر به اشک چشم مادر یوزپلنگان

Esarat - Siavash Ghamsari

میدونستم این بار بری برنمیگردی به خیمه منو حال خرابو تب دوری و غصه و گریه چقدر گفتم من آقا بره این دفعه دیگه بر نمیگرده همون خنده ی اخر میدونی منو دیوونه کرده خیلی سخته ببینی نتونی بری واسه شهادت ولی قسمتم اینه بی تو راهی شدم به اسارت غم جمعه غروبو نبودت چجوری بشه عادت دلم از همه دنیا گرفته جونمم بدم من کمه واست این حال منو کسی ندید چقدر دلم میخواست باشم کنارت تو کربلا بشم شهید همه ی هستیمو زدم به نامت این حال منو کسی ندید چقدر دلم میخواست باشم کنارت تو کربلا بشم شهید همه ی هستیمو زدم به نامت دل سودا زده ام ناله و فریاد کند هر زمان یاد غم سید سجاد کند بی گمان اشک به رخساره بریزد از چشم هر که یاری ز گرفتاری آن یاد کند رفتی و اشک چشمام مثل ابر بهاری میباره کی فکرشو میکرد پدرم منو تنها بزاره چه غریبم بی تو میبینی دلم تنگ شده واست چی میشد اگه یک بار به عقب بره لحظه و ساعت این حال منو کسی ندید چقدر دلم میخواست باشم کنارت تو کربلا بشم شهید همه ی هستیمو زدم به نامت ترانه سرا : علی دیباج



12